تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 107
بازدید ماه : 710
بازدید کل : 30402
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



جملات كوتاه با موضوع خدا

 

خدایا ، آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم

و آنگونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم . . .

(کورش بزرگ)

.

.

.

یادمان باشد پیمانى راکه در طوفان با خدا مى بندیم

در آرامش فراموش نکنیم . . .


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 19 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دختري از پسري پرسيد.....

دختري از پسري پرسيد : آيا من نيز چون ماه زيبايم ؟

 پسر گفت : نه ، نيستي

 دختر با نگاهي مضطرب پرسيد : آيا حاضري تکه اي از قلبت را تا ابد به من بدهي ؟

 پسر خنديد و گفت : نه ، نميدهم

 دختر با گريه پرسيد : آيا در هنگام جدايي گريه خواهي کرد ؟

 پسر دوباره گفت : نه ، نميکنم

 دختر با دلي شکسته از جا بلند شد در حالي که قطره هاي الماس اشک چشمانش را نوازش

 ميکرد ، پسر اما دست دختر را گرفت ، در چشمانش خيره شد و گفت :

 تو به انداره ي ماه زيبا نيستي بلکه بسيار زيباتر از آن هستي

 من تمام قلبم را تا ابد به تو خواهم داد نه تکه اي کوچک از آن را

 و اگر از من جدا شوي من گريه نخواهم کرد بلکه خواهم مرد

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نميدانم چرا رفتی ...

نمیدانم چرا رفتی
نميدانم چرا !!! شايد خطا کردم

***
و تو ... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
 نميدانم کجا؟! تا کی؟! برای چه؟!
 ولی رفتی ...

***

بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
 و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
 و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت ،
 تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد

***
 و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
 و بعد از رفتن تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
 و من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

***
 و بعد از رفتنت دريا چه بغضی کرد
 ميدانم تو نام مرا از ياد خواهی برد

***

هنوز آشفته چشمان زيبای توام ... برگرد!
 ببين که سرنوشت من چه خواهد شد
 و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
 کسی از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
 تو هم در پاسخ اين بی وفاييها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

***
 و من در حالتی ما بين اشک و حسرت و ترديد
 کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
 و من در اوج پاييزی ترين ويرانی يک دل
 ميان غصه ای از جنس بغض کوچک يک ابر

***
 نميدانم چرا !!!
 شايد به رسم عادت" پروانگی مان "
 برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وای بر من

 

واي بر من گر تو آن گم گشته ام باشي
كه بس دور است بين ما
كه آن سو
نازنيني
غنچه اي شاداب و صدها آرزو بر دل
دلي گهواره عشقي
كه چندي بيش نيست شايد و از
بازيچه بودن سخت بيزار است
واي بر من اگر تو آن گم گشته ام باشي
كه بس دور است بين ما
عاشق شدن و عاشق نمودن سخت دشوار است

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سلام ای غم

بيا تا ليلي و مجنون شويم افسانه اش با من

بيا با من به شهر عشق رو كن خانه اش با من

بيا تا سر به روي شانه ي هم راز دل گوييم

اگر مويت چو روزم شد پريشان شانه اش با من

سلام اي غم سلام اي آشناي مهربان دل

پر پرواز وا كن چون پرستو لانه اش با من

مگو ديوانه كو زنجير گيسو را ز هم واكن

دل ديوانه ديوانه ديوانه اش با من

در اين دنياي وا نفساي حسرت زاي بي فردا

خدايا عاشقان را غم مده شكرانه اش با من

مگو ديگر سمندر در دل آتش نمي سوزد

تو گرمم كن به افسون گرمي افسانه اش با من

چه بشكن بشكني دارد فلك در كار سر مستان

تو پيمان بشكني نشكستن پيمانه اش با من

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 10 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دختر دانشجو


دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دل نوشته هاي كوتاه همراه با عكس هاي عاشقانه

من اگه خدا بودم...

اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...

--------------------------------------------------------------------------------

نـتــرس از هجـــــوم حـضــــــــورم ..

چــــیزی جـــــــز تـــنــهایی با من نیـــست


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بی تــــــو

    دنیای من شدی آنزمان که آمدی

    چشمهایم پر شد از سایه ی چشمهایت

    دستهایم سبز شد با دستهایت

    قلبم تند زد...مثل موسیقی

    دلم شد دریا همه چیز زیبا شد

    دنیایم ویران شد حالا که رفتی

    چشمهایم خالی شدند

    دستهایم مثل زمستانند

    قلبم ایستاده است...مثل مرگ

    دلم تنگ است همه چیز زشت شده است

    و من میمیرم بی تو

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com