زماني که دلم تورا فرياد ميزد و چشمهايم براي يک لحظه ديدنت
اشک هايش را دانه دانه ميشمرد
زماني که قلبم ميتپيد تا بتواند يکبار فقط يکبار از لبانت دوستت دارم را بشنود
زماني که شمع وجودم براي بودن و بوييدنت سوگواري ميکرد
زماني که پروانه ي دلم پر ميکشيد تا مگر اورا ببيني و به ياد وجودي بيفتي که سراسر تو را ميخواند
در کدام دل خانه کرده بودي؟
و در کدامين ديار نفست را به کدامين بهار هديه ميکردي؟
نظرات شما عزیزان:
|